در خانه پلاک 38 پسر بچه کوچکی که حالا دیگر بزرگ شده بود با پدرش زندگی می کرد .
چون که تحصیلات پسر به اتمام رسیده بود پدر تصمیم گرفت تا برای پسر جشن فارغ التحصیلی بگیرد .
بنابراین مقداری کیک ، کمی شیرینی ، میوه و تعدادی هم نوشیدنی خرید و به خانه آمد .
بعد تعدادی بادکنک را باد کرد واز در و دیوار آویزان نمود ، کادوی پسر را هم روی میز گذاشت.
هنگامی که پسر به خانه برگشت بسیار خوشحال شد و پدر از او خواست تا شمع ها را فوت کند .
اما وقتی که پسر خودش را خم کرده بود تا شمع ها را فوت کند لبانش به شمع خور د وپسر به عقب پرید .
کمی آن ور تر درست روی لوله آب پایین آمد و لوله شکست .
پدر به حیاط رفت تا آب را از کنتور قطع کند و در حال رفتن از پسر خواست تا ظرفی به زیر لوله شکسته بگذارد.
هنگامی که برگشت آب تمام خانه را گرفته بود .
پدر نا باورانه دید که پسر یک فنجان را زیر لوله شکسته گذاشته است !
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت