loading...
سخن زيبا
نون بازدید : 128 سه شنبه 15 شهریور 1390 نظرات (0)
در خانه پلاک 38 پسر بچه کوچکی که حالا دیگر بزرگ شده بود  با پدرش زندگی می کرد .


چون که تحصیلات پسر به اتمام رسیده بود پدر تصمیم گرفت تا برای پسر جشن فارغ التحصیلی بگیرد .


بنابراین مقداری کیک ، کمی شیرینی  ، میوه  و تعدادی هم نوشیدنی خرید و به خانه آمد .


بعد تعدادی بادکنک را باد کرد واز در و دیوار آویزان نمود ، کادوی پسر را هم روی میز گذاشت.


هنگامی که پسر به خانه برگشت بسیار خوشحال شد و پدر از او خواست تا شمع ها را فوت کند .


اما وقتی که پسر خودش را خم کرده بود تا شمع ها را فوت کند لبانش به شمع خور د  وپسر به عقب پرید .


کمی آن ور تر درست روی لوله آب پایین آمد و لوله شکست .


پدر به حیاط رفت تا آب را از کنتور قطع کند و در حال رفتن از پسر خواست تا ظرفی به زیر لوله شکسته بگذارد.


هنگامی که برگشت آب تمام خانه را گرفته بود .


پدر نا باورانه دید که پسر یک فنجان را زیر لوله  شکسته  گذاشته است !
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 5
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 1,413