در خانه پلاک 38 پسر بچه کوچکی با پدرش زندگی می کرد .
یک سال در سیزدهم بهمن درست در روزی که او بدنیا آمده بود پدرش به او یک میخ فلزی هدیه داد .
پسر پیش خودش فکر کرد تا از این میخ یک پیچ درست کند ، بنابراین سوهان را برداشت وبه داخل اتاق رفت .
نزدیک به یک ماه در اتاق ماند و میخ را سوهان زد تا یک پیچ بسازد .
حکیمی به او گفت تا یک پیچ را شبانه به جای میخ بگذارد .
پدر سخت نگران شد وبه دنبال چاره گشت .
پدر این کار را کرد و فردای آن شب بر روی مبل نشست و منتظر ماند تا پسر پیچ را با خوشحالی به نزد او بیاورد .
یک هفته گذشت وپسر نیامد .
بنابر این پدر پریشان و نگران شد ، در اتاق پسر را باز کرد و با نا باوری دید که پسر می خواهد از آن پیچ یک میخ درست کند.